#بیمارستان_اعصاب_و_روان
#بیمارستان_اعصاب_و_روان
برای مـلاقات فردی به یکی از بیمارستان هـای روانی رفتـیـم . بیـرون بیمـارسـتان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بـودند . چنـد راننده مسافر کِش سـر مسافـر با هـم #دعوا داشتند و بستـگان همـدیگر را با بـد و بیـراه مـورد لطف قرار میدادند
وارد حیاط بیمارستـان که شدیم ، دیدیم جاییاست آرام و پُر دِرَخت بیماران روی نیمکـت هـا نشسـته بودنــد و با ملاقــات کنندگان گفت و گو می کردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گـفت مـن مـیـروم روی #نیمکت دیگـری مینشینم تا شما راحتتر بتوانید صحبت کنید
پروانه ی زیبایی روی زمـین نشسته بود. بیمـاری پروانه را نـگاه می کـرد و نگـران بودکه زیر پا له نشود. آمد آهسته پروانه را بـرداشـت و کـف دستـش گـذاشـت تـا #پرواز کند و برود. من بالاخره نفهمیدم بیمارستان روانی این ور دیوار بود یا آن ور دیوار …