#تشرف_محضر_امام_زمان_عج
#تشرف_محضر_امام_زمان_عج
▫️در تشرف سیداحمدبن سیدهاشم موسوی رشتی در 1280 هجری، وقتی او از قافله مسافران دیار حج جا افتاده بود … آن شخص به من فرمود: «تو کیستی؟»
▫️عرض کردم: رفقا رفتند و من جا ماندم و راه را نمی دانم تا ملحق شوم.
▫️به زبان عربی فرمود: «نافله بخوان تا راه را پیدا کنی».
▫️پس من مشغول نافله شدم و بعد از اتمام نماز شبم باز آمدند و فرمودند: «نرفتی؟»
▫️من نیز زیارت جامعه کبیره را حفظ نداشتم و هم اکنون نیز حفظ نیستم ولی بلند شدم و آن را کامل خواندم.
▫️باز نمایان شد و فرمود: «نرفتی؟ هستی؟»
▫️مرا بی اختیار گریه گرفت و گفتم: هستم راه را نمی دانم.
▫️فرمودند: عاشورا بخوان … برخاستم عاشورا را با اینکه حفظ نبودم و اکنون نیز حفظ نیستم، کامل خواندم آن هم با دعای علقمه، خواندم.
▫️باز فرمودند: «تو را به قافله می رسانم» پس رفت و بر الاغی سوار شد … و فرمود: «در ردیف من بر الاغ سوار شو» من نیز در پشت سر ایشان بر الاغ سوار شدم … پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: «شما چرا نافله نمی خوانید نافله، نافله، نافله» و تا سه مرتبه فرمود.
▫️و باز فرمود: «شما چرا عاشورا نمی خوانید، عاشورا، عاشورا، عاشورا» و سه مرتبه آن را فرمود.
▫️بعد فرمود: «شما چرا جامعه نمی خوانید، جامعه، جامعه، جامعه» تا اینکه به دوستانم ملحق شدم و او را ندیدم.
✍برگرفته از
«زبور نور(هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی(عج))»
〰〰〰〰〰〰〰〰