#تلنگر #داستانک
22 خرداد 1398
#تلنگر #داستانک
حکایت می کنند جوانی داشت نماز میخواند، پیرمردی رد شد و گفت: احسنت! چه جوان خوبی، داره نماز میخونه! … جوان سر ذوق آمد و همانطور که توی قنوت بود، برگشت پیرمرد را نگاه کرد و گفت: تازه! روزه هم هستم!!
دو سال پیش توی مترو کرج ….
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم