جواب ابلهان خاموشی ست
? #پندانه
?ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد.
? خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
? شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.
?خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
?خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
?شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
?صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
? قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.
?قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟
?روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد….
?قاضی پرسید : با تو سخن گفت …….؟چه گفت؟
?صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند……. قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
?قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!!
?ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد;
? «جواب ابلهان خاموشی ست»