حسین آقای پورجعفری
حسین آقای پورجعفری
کسی که بابا هر وقت میخواست وصفش را برای ما بکند یک جمله میگفت: مثل پروانه دور من میگردد…
مگر میشود تو را از یاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا، شما به قول خود بابا همانطور که پدر دور فرزندش میگردد حسین پور جعفری دور من میگردد.
شبها تا زمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی و صبحها قبل از بابا بیدار میشدی و دم در اتاق مینشستی.
همیشه جیبهایت پر بود از کشمش و توت خشک قدم به قدم از ترس گرسنهماندن فرماندهات، یارت، دست در جیب میکردی و در دهانش میگذاشتی.
چگونه میتوان از تو یاد نکرد وقتی -با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست- بابا ما را واسطه کند در سفر آخر -که برگشتی نداشت- بگوید حسین را منصرف کنید با من نیاید.
با گفتن این جملهی ما به تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما را حلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت را شنیدیم که گفتی: یعنی من حاجی را وسط بیابان تنها بگذارم…!!؟
کاش بودی سراغ بابا را از تو میگرفتیم تو هیچ وقت ما را بیجواب نگذاشتی
سلام مان را به بابا برسان
سفر به سلامت
?زینب سلیمانی