حكيم بن عتيبه گفت: خدمت حضرت باقر ـ عليه السلام ـ بودم. خانه پر از جمعيت بود در اين هنگام پيرمردي كه تكيه بر عصاي آهنين خود داشت وارد شد. بر در خانه ايستاد گفت:
حكيم بن عتيبه گفت: خدمت حضرت باقر ـ عليه السلام ـ بودم. خانه پر از جمعيت بود در اين هنگام پيرمردي كه تكيه بر عصاي آهنين خود داشت وارد شد. بر در خانه ايستاد گفت:
السّلام عَليكَ يابْنَ رسُول الله وَرَحمةُ اللهِ وَ بَركاتُه. سكوت كرد.
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: عَليك السَّلام وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَركاتُه.
پيرمرد رو به طرف حضار مجلس نموده برهمه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شده عرض كرد يا بن رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ مرا به نزديك خود جاي ده.
به خدا قسم شما را دوست دارم، دوستان شما را نيز دوست دارم اين علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه براي طمع در دنياست.
به خدا قسم دشمنان شما را دشمن دارم و از آنها بيزارم اين دشمني و بيزاري كه نسبت به آنها ابراز مي كنم خداي را شاهد مي گيرد كه نه به واسطه كينه و خصومتي است كه بين من و آنها باشد.
آنچه شما حلال بدانيد حلال مي دانم و آنچه حرام بدانيد حرام مي دانم وانتظار فرج شما و خانواده را مي كشم.
يابن رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ فدايت شوم با اين خصوصيات آيا اميد نجاتي برايم هست.
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: جلو بيا، جلو بيا، او را پيش خود خواند تا در پهلوي خود بنشاند. آنگاه فرمود: پيرمرد! شخصي خدمت پدرم علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ رسيد همين سؤالي را كه تو كردي، از ايشان نمود پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنيا بروي بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و علي و امام حسن و امام حسين و علي بن الحسين وارد مي شوي. قلبت را خنك خواهد شد و دلت از التهاب مي افتد شاد خواهي شد و چشمهايت روشن مي گردد.
با كرام الكاتبين بخوبي و خوشي روبرو خواهي شد آنگاه كه جانت به اينجا برسد (در اين هنگام با دست اشاره به گلوي خود نمود) در زندگي نيز چيزهائي خواهي ديد كه باعث روشني چشمت هست و با ما در مقامي بلند و ارجمند خواهي بود.
پيرمرد از شنيدن اين مقامات چنان غرق در شادي شد كه خواست براي مرتبه دوم عين جملات را از زبان امام ـ عليه السلام ـ شنيده باشد از اينرو عرض كرد يابن رسول الله چه فرموديد؟!
حضرت باقر ـ عليه السلام ـ سخنان خود را تكرار كرد پيرمرد عرض كرد اگر من بميرم بر پيغمبر و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين ـ عليهم السلام ـ وارد مي شوم. چشم روشني و دلم شاد و قلبم خنك مي گردد و كرام الكاتبين را با شادي وخوشي ملاقات مي كنم وقتي جانم به گلويم برسد. اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن مي نمايد و با شما در درجه اي بلند خواهم بود؟!
در اين هنگام پيرمرد را چنان گريه گرفت كه مانند ژاله اشك مي ريخت و با صداي بلند هاي هاي گريه مي كرد آنقدر گريه كرد كه بر زمين افتاد قطرات اشك و ناله هاي جانگذاز كه حاكي از قلب پر از محبت و ولاي پيرمرد بود چنان اطرافيان را تحت تأثير قرار داد كه همه با صداي بلند شروع به گريه كردند. امام ـ عليه السلام ـ رو به طرف پيرمرد كرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش مي گرفت و مي پاشيد. پيرمرد سر بلند نمود عرض كرد يا بن رسول الله ـ صلي الله عليه وآله ـ دست مباركت را به من بده حضرت دست خود را به طرفش دراز كرد، پيرمرد دست حضرت را گرفته شروع به بوسيدن كردو بر چشم هاي خود گذاشت، سينه و شكم خويش را گشود دست آنجناب را بر روي سينه و شكم خود گذاشت آنگاه از جاي حركت كرده سلام داد و رفت.
حضرت باقر ـ عليه السلام ـ تا موقعي كه پيرمرد در حال رفتن ديده مي شد او را با توجه مخصوصي تماشا مي كرد پس از آن روي به جمعيت نموده فرمود: هر كس مايل باشد مردي از اهل بهشت را ببيند به اين شخص نگاه كند. حكم بن عتيبه راوي حديث مي گويد هيچ مجلس عزائي را نديده بودم كه از نظر سوز و گداز و سيلاب اشك شباهت به اين مجلس داشته باشد.
?روضه کافی ص۷۶