حکایت خوبان
✅ حکایت خوبان
? مرجعی که مخارج زندگی قاتل پسرش را میداد.
✍️ مرجع تقلید شیعیان جهان بود ، مقبولیت عام داشت ، در تقوا بی نظیر ، آنقدر که آیت الله نمازی(در شرح تشرفش به محضر امام عصر ارواحنافداه) میفرمود :آقا نامش را به نیکی بردند و وتمجیدش کردند، بسیار دست بخیر بود، اصرار کردند نماز جماعت صحن مطهر امیرالمومنین علی علیه السلام را اقامه کند، پذیرفت. مراجعات به او زیاد بود ، مردم او را گاهی از پدر هم نزدیکتر میدانستند ، یکی پول میخواست ، دیگری سوال شرعی داشت ، آن یکی تعبیر خوابش را میپرسید ، و…پسرش انتهای صفوف، نماز جماعتش را میخواند تا برای جلوگیری از ازدحام بیش از حد مردم بعد از نماز به او مراجعه کنند و او درخواستهارا به پدر منتقل نماید.
اذان مغرب…نجف اشرف… صحن علوی…امام جماعت قامت میبندد…الله اکبر… میانه نماز بود که از صف آخر صدای ناله ی شدیدی بلند شد، میان صحن ولوله افتاد، پسر سید ابوالحسن را حین نماز با خنجر از پشت زدند و کشتند ، قاتل کسی بود که چند بار بخاطر تنگدستی به وی مراجعه و درخواست پول کرده بود اما بدلایلی جواب نگرفته بود و کینه در دلش جای گرفته بود، مردم قاتل را گرفتند و وی به زندان افتاد تا اعدام شود.
سید ابوالحسن ولی دم بود، قاضی حکم کرد به قصاص نفس، او اما گفت از خون پسرم گذشتم ، قاتل را هم آزاد کرد، بعد از آزادی قاتل آمد محضر آیت الله، عذرخواهی و ابراز ندامت کرد ، گفت اجازه بدهید بیایم در درستان شرکت کنم پیرمرد اما نپذیرفت، پاسخ داد از لحاظ من مانعی ندارد اما اینجا بمانی مردم و هوادارانم خونت را میریزند ، این پول را بگیر و جایی برو که هیچکس تو را نشسناسد…