#حکایت #شما_قرار_است_دعوا_کنید
10 بهمن 1397
#حکایت #شما_قرار_است_دعوا_کنید
روستــاى ما دو اربــاب داشــت ، کــه همیشـه بــا یکدیگــر اختــلاف داشتنــد هــر کــدام هــم کلی #چماقــدار دور و بر خود جمــع کرده بودند
یـک روز اختلافـات بالا گرفتـه بــود و قرار شـده بود فــردا برای چمــاق کشی با طرفـداران اربابِ مقابل به صحرا برویم
همان روز به درب خانه ارباب خودمان رفتم . در نیمـه باز بود . با گفتـن #یاالله وارد حیـاط خانه شـدم دیـدم هـر دو ارباب در حـال کشیدن قلیان هستند
گفتم #ارباب مگر فردا چمـاق کشی نیست؟ پس چـرا با هـم قلیان میکشیـد؟ اربـاب گفـت شمـاها قرار است دعوا کنید نه ما. مراقب باشیم بخاطر عده ای رفـاقت و وابستگی های خـودمون رو از دست ندیم