حکایت غیبت . . . . .
حکایت غیبت . . . . .
????????
روی خاک نشسته بود، بی هیچ زیراندازی. پیراهنش خشن، بافته از موی زبر و درشت با آستین های کوتاه و بدون یقه در بر داشت،
سخت می گریست، مثل مادر جوان مرده،
آنچنان سوزناک و اندوهبار که دل سنگ را آب میکرد. غم در چشمانش موج میزد،
چهره اش بسی دردناک مینمود،
رنگ از رخساره اش پریده بود،
از شدّت گریه دیدگانش رنجور و خسته و فرسوده شده بود،
شنیدم که در آن حال اشک ناله میگوید: …
به راستی، چه حادثه ی مهمّی ممکن است امام معصوم (ع) را چنین آشفته حال گرداند، که چون مادر فرزند مرده، زاری کند؟
عجیب است که این حال امام ناشی از نگرانی و اندوه ایشان برای ما مردم این زمان است؛
حال آنکه ما خود از آن غافلیم.
سدیر صیرفی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) این داستان شگفت انگیز را از آن حضرت نقل میکند که دلِ هر خواننده بیدار دلی را از عظمت اندوه غیبت حجّت خدا میلرزاند و درد کهنه ی دوری از امام زمان (عج) را، که در پس غبار غفلت و زمان به دردی مزمن و فراموش شده تبدیل شده است، زنده میکند.
در این ماجرای خواندنی امام زوایایی از شخصیّت امام مهدی (ع) و شباهتهای ایشان به پیامبران گذشته را برای سدیر و همراهانش بازگو میکنند.
ای سپيده تر از سپيده صبح!
ای سپيده تر از سپيده صبح!
ای سبز تر از سعادت سبز،
ای مهدی فاطمه (س)
به تو ايمان دارم كه روزی می آیی،
ای زيباترين سلام!
هر روز در انتظار شنيدن لبيك توأم.
ای موعود و ای آقای مهربانی ها!
بگو چند روز ديگر خورشيد بايد غروب كند؟!
چند جمعه ديگر بايد خاكستر شود تا تو بيايي و خورشيد طلوع كند؟!
«خدا كند كه بيايي…!!!»
?منبع:
حکایت غیبت از دکتر نادر فضلی
قسمتی از کتاب: حکایت غیبت از دکتر نادر فضلی