#خاطرات_اسارت
20 خرداد 1398
#خاطرات_اسارت
در محوطه بودیم ، ساعت ۴ عصر محمد گفت ، سرم درد می کند ، چند قطره خون از بینی اش آمد و روی زمین افتاد .
او را به بهداری بردند ، همه دلشان می خواست اتفاقی نیفتاد ، اما محمد دلاور خیبری به شهادت رسید بود .
برای محمد تشییع باشکوهی برگزار شد ، در کیسه شخصی محمد یک کاغذ کوچک بود که حکم وصیت داشت ، در روی آن نوشته بود ،
? اسارت در راه عقیده ، عین آزادی است ….
#شهیدمحمد_صابری
? ستارگان خاکی ، ج22ص82
? اللهم عجل لولیک الفرج…?