#خاطرات_اسارت #طنز
#خاطرات_اسارت
#طنز
سعید کبیری از بچههای خوب اصفهان بود که در دو طرفش سیفالله و سعید رازقی میخوابیدند.
سعید رازقی شبها عادت داشت موقع خواب سرش را بر خلاف سر دیگران قرار بدهد یعنی متکا را پائین میگذاشت و میخوابید و میگفت از صدای خروپف خوابم نمیبرد.
سیفالله بوکس کار میکرد ولی رازقی و کبیری اهل فوتبال بودند.
یک بار نیمههای شب از صدای فریاد سعید کبیری همه از خواب پریدیم و دیدیم صورتش را گرفته و داد میزند که سیف الله این چه مسخره بازیه در آوردی ، چرا با مشت زدی توی صورتم و سیفالله هم با لهجه اصفهانی میگفت
آ دادا به خدا داشتم خواب رینگ بوکس و مسابقه میدیدم و داشتم به حریفم مشت میزدم که زدم توی صورت تو.
کبیری عصبانی بود که بقیه پا در میانی کردند که عیبی ندارد عمدی در کار نبوده الآن هم عراقیها میآیند ببینند بیدارید اسمتان را مینویسند و فردا کتک..
سعید کبیری با ناراحتی خوابید و بخیر گذشت ، چند لحظه بعد با فریاد دوباره سعید کبیری همه از خواب پریدیم و دیدیم این بار از طرف سعید رازقی که سرش را برعکس میگذاشت ، ضربهای به سرش اصابت کرده.
وقتی دور سعید رازقی را گرفتیم گفت:
خواب دیدم در حال بازی در زمین فوتبال هستم.
یکی از یاران تیم من یک توپ خیلی خوب را برایم فرستاد که آن توپ تا روی پایم قرار گرفت ، چنان شوتی زدم که نگو و نپرس حالا میفهمم که آن توپی که من شوت کردم سر و صورت سعید کبیری بیچاره بوده…
آن شب تا صبح هر وقت بیدار میشدیم ، میدیدیم چشمان سعید کبیری باز است و با هر حرکت سعید رازقی ، سیفالله دستانش را میبرد جلوی صورتش….
راوی: آزاده ، حسن نوری
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????