#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
?صادق از نظر قیافه و #خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت? داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد☺️ و سعی می کرد همانند #پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد? که پدرش می خورد.
?دوران #خردسالی او با اتمام جنگ⛔️ و بازگشت #آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر? بازگشت اسراء از تلویزیون? پخش می شد، اشک شوق? می ریختند.
?آن زمان #صادق تقریباً یک سال و نیم? سن داشت. به قدری تیزهوش? و زیرک بود که به این رفتار #مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه #اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود? مادر را صدا می زد و می گفت: « #مامان بیا گریه کن آمدند?»
?مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به #مهد بردند او را در کلاس نوزادان? نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد? که معلم رده #نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد .
?با اینکه آن رده بزرگتر از سن #صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد? که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش #راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند? از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش #بزرگ_تر بود، می ماند .
#شهید_صادق_عدالت_اکبری