#خاطرات_شهدا
28 اردیبهشت 1398
#خاطرات_شهدا ?
?از همان روزی که به #خواستگاریام آمد، مطمئن بودم علیرضا #باشهادت? از پیش من میرود. از قبل اینکه بخواهد بحث #سوریه را پیش من مطرح کند.
? وقتی که هشت ماهه #باردار بودم یک شب? خواب دیدم همسرم برای مأموریت به #عراق رفته و شش ماه میشود که خبری از ایشان نیست?
? تا اینکه بعد از شش ماه یکی از داییهایم خبر آورد که #علیرضا مجروح شده و به حرم #امام_حسین(ع) پناه برده و آنجا پیدایش کردهاند.
?دقیقاً همین خواب به نوعی برایم #تعبیر شد?. چون هنگام #شهادت من شش روز از ایشان خبر نداشتم و داییهایم به من خبر دادند که #شهید شده است?.
?بعد طوری رفتار میکرد که مطمئن بودم شهید? میشود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع میکرد? و گفت میخواهم به #سوریه بروم، من گریه میکردم? و میگفتم تو اگر بروی #شهیدمیشوی.
راوی: همسـرشهید
#شهید_علیرضا_نوری ?