#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
از بیمارستان که مرخص شد ، هنوز به ماه نرسیده ، رفت جبهه!
حسابی عصبانی شدم ، بهش گفتم:
محسن ! ، تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟!
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت ، ببین!
خدا این انگشت را برای من سالم نگه داشته!! ، برای چکاندن ماشه تفنگ !! ، همین یه انگشت کافیه!!
و در حالی که سعی میکرد اشک هایش را از من پنهان کند ، گفت:
مادر ! ، دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده !!
به او گفتم ، من چشام آب نمی خوره تو بری کربلا رو ببینی!
کربلا رو نمی بینی که هیچ ، ما رو هم به فراق خودت می نشونی!
کمی تامل کرد و گفت ، مادر جان!
من کربلا رو برای خودم نمیخوام!
برای نسل های بعدی میخوام!
برای 7-8 سال آینده !!…..
#شهیدمحسن_وزوایی
? همشهری آنلاین
? اللهم عجل لولیک الفرج…?