#خاطرات_شهدا
29 شهریور 1398
#خاطرات_شهدا
دیدم حالش گرفته و غمگین است ، گفتم چیه پسرم !؟
گفت ، پدر جان !! ، من باید به جبهه بروم ، دیگر تحمل ندارم که شاهد شهادت دوستانم باشم ، بهترین رفقایم ، مهدی عشیری ، مهدی سرپاش ، مهدی حاجی قاسمی ، محمدرضا دهقانی و …. رفتند .
به او گفتم ، پسر جان ، درست را بخوان و تمام کن ، بعدأ برو !!
با تبسم گفت ،
پدر جان ، مغزم نمی کشد….
#شهیدعبدالحسین_داستان
? پلاک 10
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
????????