#خاطرات_شهدا
17 آبان 1398
#خاطرات_شهدا ???
در قسمتی از ارتفاع ، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا ، گفتم ،
دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود ، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه .
گفت ، بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم.
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.
آهسته گفتم ، اول باید این تیربار را خفه کنیم ، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط.
یه جور خاصی پرسید ،
دیگه چه کاری باید بکنیم!!
گفتم ، چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه !
گفت ، یک کار دیگه هم باید انجام داد !
گفتم ، چه کاری ؟!
با حال عجیبی جواب داد ،
توسل ؛ اگه توسل نکنیم ، به هیچ جا نمی رسیم…
#شهیدمحمود_کاوه
? یادگاران
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????