#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
?زمستان بود❄️و سوز سرما تا مغز استخون نفوذ می کرد،?
رفتم خونشون بهش سر بزنم،
وارد خونه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیدند، یه پتو هم انداختند رو سرشون?
_علی آقا چه خبرته؟!?
_خیلی سردمونه …
_مومن خدا، بخاری رو گذاشتند برای این روزا دیگه،?
کم خساست به خرج بده، خودت هیچی دلت به حال این بچه ی زبون بسته بسوزه?
_سید جان از شما چه پنهون نفتمون تموم شده!?
_نفت شما تموم شده؟!
شما که خودت مسئول پخش کوپن نفتی، نفت نداری؟!?
خب اینکه کاری نداره، نمی گم از سهمیه ی مردم استفاده کن نه!
حداقل الان یه دونه از اون کوپن ها استفاده کن، بعدا جاش می ذاری دیگه،اینقدر به خودت سختی نده!!??
?صورتش سرخ شد?
گفت سید جان نخوا از من چیزی رو که چراغ قرمزه خداست‼️
اون کوپن ها امانته دست من، من حق استفاده بیش از سهمیه ی خودم رو ندارم، امان از حق الناس،من یکی اهلش نیستم …. ?✋
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
#راوی_نزدیکان_شهید