#خاطرات_شهدا#شهیدمحمدرضا_دیرینه_حقیقی
#خاطرات_شهدا
وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا دیرینه ی حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر از همیشه درون قبر خوابیده بود.
تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد:
الله اکبر! شهید می خندد !!!
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک ، آرام و نورانی محمد رضا را ببیند ، متوجه شده بود که لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است…
عموی او می گفت:
ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین ، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.
لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت.
پدر و مادر شهید را خبر کردند.
آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد.
مادرش فریاد زد:
بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند….
تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند ، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند.
روی قبر را پوشاندند ، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود.
? دست نوشته ی شهید در دفترچه ی یادداشت:
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را گو همه باد ببر
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
این سخن شهید در خصوص تبسم لحظه ی تدفین است که پس از شهادت در خواب به مادر می گوید:
مادرم ! آن چه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست ، مشاهده کردم !!….
#شهیدمحمدرضا_دیرینه_حقیقی
? مجله ی فرهنگی سیاسی ، اجتماعی راه راستان ، ش11
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????