#خاطرات_شهید
20 خرداد 1398
#خاطرات_شهید
مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم ، میخواستم به جبهه برگرددم ، پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم.
عصر جمعه متوسل به امام عصر (عج) شدم و گفتم ، آقا جان ، در این شهر جز شما آشنایی ندارم.
جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد ، ایشان به من گفت:
این شما را تا جبهه می رساند !!
وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم ، چند اسکناس نو داخل آن بود.
به سمت جمعیت دویدم ، هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت!
آن شب راهی اهواز شدم ، پول کرایه و شام و… دادم ، وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد…
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
? مصطفی
? اللهم عجل لولیک الفرج…?