#خاطره
?#خاطره
سال ۹۲برای #خادمیشهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم…
خلاصهای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت…
از جلسه های شبانه که با حضور #حاجحسینیکتا و #آقایاحمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و #خندههایمعروفجواد…
از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود…
یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم…
وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟
گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با #شهدا بکنید…
خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند…
حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود.#ما بودیم و #شهدایتخریب.
یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و #سالجدید را با کمک شهدا شروع کردیم…
یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم،
میرفتیم سرمزاراین شهدا…?
#شهیدجوادمحمدے
[?راوی:دوست شهید]