#خاطره #امر_به_معروف_در_پارک
25 تیر 1398
#ریحانه
?اواخر ماه رمضون بود؛ یک روز با بچهها افطارمونو بردیم پارک …
?عدهای خانم #بدحجاب هم اومدن نزدیک به ما نشستن …
?اذان که شد سفره پهن کردن و کلی دعا کردن? برای همه گرفتارا و مریضا و …
بعدم قبله رو از ما پرسیدن و #نماز خوندن، بعدشم مشغول بازی شدن …
?فکر کردم اینا که #نماز و #روزه رو انجام میدن، حتما دلشون نرمه برای موعظه?
♻️رفتم جلو و گفتم: عزیزان خیلی خوبه که این همه دوستی و مهربونی و دعا در حق دیگران براتون مهمه و همتون اهل عبادتین??
هر کسی این لیاقتو نداره☺️ ولی بدونید؛
«دین مثل یه #پازل میمونه که اگه بعضی از قطعههاش یا حتی یکیشو نذارید شکل مورد نظر در نمیاد»❌?
? و #حجاب یکی از مهمترین قطعههای پازل دینه …✅
?خداروشکر از حرفهام خیلی خوششون اومد و ازم تشکر کردن …
#خاطره
#امر_به_معروف_در_پارک