خاطره ای از زبان همسر #شهید_خلبان_قاسم_غریب شهید ماه مبارک #رمضان
✍️خاطره ای از زبان همسر #شهید_خلبان_قاسم_غریب شهید ماه مبارک #رمضان
چیزی که تا الان جایی بیان نکردهام، این است که بعد از شهادت همسرم وقتی میخواستیم بخوابیم، پسرکوچکم، محمد امین مدام میگفت: من میترسم. میترسم وقتی بخوابیم دزد بیاد. میگفتم مامان! نترس. کسی بداند اینجا خانه شهید هست، نمیآید. عکس پدرت دم در هست. کسی نمیآید.
?بچهها که خوابیدند، توی فکر بودم. گفتم مهدی! شب کنار محمدامین بخواب که نترسد. صبح که از خواب بیدار شدم بوی خیلی خوب و عجیبی کنار محمدامین میآمد. با خودم گفتم من دیوانه شدم؟ چرا فقط این بو از طرف محمدامین میآید و این طرف دیگر نیست.
?یک هفته قبل از شهادت دامادمان، به اتاق همسرم رفتم، همان بوی عجیب دو سال و نیم قبل، در اتاق پیچیده بود و به مشام میرسید. (همسر شهید با گریه ادامه میدهد) بعد از شهادت دامادمان (شهید مهدی ایمانی)، وقتی پیکر آقا مهدی را آوردند خیلی برایم عجیب بود. پرچم تابوت همان بو را میداد.