خاطره ای خواندنی از دوران خدمت در کمیته
? خاطره ای خواندنی از دوران خدمت در کمیته
⭕️ کتک زدن گشت منکرات!
▫️زمستان سال ۱۳۶۳ در گشت “امر به معروف و نهی از منکر” که زیر نظر “کمیته انقلاب اسلامی فعالیت داشت، مشغول شدم.
بعضیها که از این گشت دل خوشی نداشتند، آن را به نام “گشت نکیر و منکر” و یا “گشت مایکل جمعکن” معرفی میکردند. چون آن زمان تب خوانندهی سیاهپوست آمریکایی “مایکل جکسون” بدجوری جوانها را گرفته بود و عکس او بر روی لباس و برخی اجناس زیاد بهچشم میخورد و از مهمترین وظایف گشت، جمعآوری آنها بود. خودمان هم نام گشت را خلاصه کرده و میگفتیم “گشت منکرات".
یکی از مسئولین امور پشتیبانی، با وجودی که سابقهی زیادی در گشت و عملیات داشت، به هیچوجه اجازه نداشت به گشت بیاید. علت این مسئله را از او جویا شدم که گفت:
“یک روز بیسیم زدند که در میدان نبوت (هفتحوض) درگیری شدیدی بین عوامل گشت با یک خانم رخ داده و سریع باید به اونجا اعزام بشید.
ماجرا از این قرار بود که خواهران گشت، همینطور که پیاده در میدان هفتحوض میرفتند، به دختر جوونی که وضع حجابش خیلی خراب بوده، تذکر میدن. اون هم خیلی محترمانه و آروم. حالا اون خانم از جایی عصبانی بوده یا هرچیز دیگه، شروع میکنه به خواهرهای گشت فحاشی کردن. اونا هم بهش تذکر میدن، که یکدفعه محکم میزنه توی گوش یکی از خواهرها. خواهرهای دیگه تا میرن جلو که باهاش برخورد کنند، میگیره هرسه تاشون رو میزنه وسط پیادهرو ولو میکنه.
خلاصه، برادرای گشت میرن جلو، اونارم میزنه و نقش خیابون میکنه. مردم هم از خدا خواسته که یک نمایش مفت و باحال گیرشون اومده، دور اونا جمع میشن و با سوت و کف دختره رو تشویق میکنند. یک واحد دیگه گشت اعزام میشه که دختره هر چهار تا خواهر و چهار تا برادر رو میزنه و نقش زمین میکنه.
من اون روز سرتیم گشت بودم. به محل که رسیدیم، دیدم اوضاع خیلی خرابه و هرآن امکان داره مردم شلوغ کنند؛ واسه همین تا پیاده شدیم، دختره با پررویی تموم رفت تا خواهرها رو بزنه و به سرنوشت بقیه دچار کنه. دیدم اینطوری نمیشه، همین که حواسش به جای دیگه بود، با قنداق اسلحهی “MP-5″ زدم پشت گردنش که با صورت خورد زمین.
تا افتاد، یک دست انداختم توی موهاش و با یک دست دیگه لنگش رو گرفتم و انداختمش زیر صندلی عقب پاترول. خودم نشستم روی صندلی و پاهام رو محکم گذاشتم روش که تکون نخوره و به راننده گفتم سریع گازش رو بگیر برو واحد عملیات.
خلاصه اون رو که ده پونزده تا از نیروها رو لت و پار کرده بود و همه هم ازش شکایت کردند، تحویل دادسرا دادیم که دادگاهی شد.
ولی چشمت روز بد نبینه؛ یک دفعه دیدم احضاریه از دادسرا برام اومد.
هیچی دیگه، آقای قاضی بنده رو به جرم اینکه درحین ماموریت، به زن نامحرم دست زدم، به ۶۰ ضربه شلاق محکوم کرد.
جات خالی، شلاقها رو نوشجون کردم و از اون روز بهبعد هم به حکم قاضی، حضورم در عملیات و گشت کاملا ممنوع شد.
(نگو خانم، استاد کونگفو بود و برادرانش در تهرانپارس یک باشگاه آموزش کونگفو داشتند و خود این دختره هم توی باشگاه استاد خانمها بود.
جالب تر این بود که فهمیدم آن دختر و برادرهایش، دختر و پسر خالههای یکی از دوستان و بچه محلهایم هستند که زمستان سال ۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون بهشهادت رسیده بود.)
—(راوی: حمید داودآبادی)