#خبر_ازآینده_شیخ_فضل_الله_و_شیخ_عبدالکریم_
#خبر_ازآینده_شیخ_فضل_الله_و_شیخ_عبدالکریم_
شيخ عبدالکريم حائري موسس حوزه قم ميفرمود: در کربلاي معلي در مجلسي که ميرزاي کوچک و بعضي علما و شيخ فضل الله نوري بوده ناگهان مردي ژوليده از راه رسيد که به جاي عمامه، دستمال مانندي بر سر پيچيده بود و قبائي کهنه و عبائي وصله خورده بر سر و دوش داشت و هم پارچه ایی به جاي شال گردن بر گردن آويخته بود. کفشي پوشيده بود که از پارگي قيامتي بود و تخت نداشت. با رسيدن اين مرد تازه رسيده، ميرزا از جاي جست و به تازه وارد آن
چناني احترام گذاشت و تواضع کرد. آن مرد نشست و با ارشاره به حاج شيخ فضل اللّه، از ميرزا پرسيد: -آقا کيست؟ ميرزافرمود: ايشان آقاي حاج شيخ فضل اللّه نوري از علماءاند. تازه وارد، خطاب به شيخ فضل اللّه نوري گفت: -حاج شيخ فضل اللّه نوري نامي را در تهران بر دار ميزنند. نکند تو باشي؟ آن مرد، آن گاه به من اشاره کرد و از ميرزا پرسيد: -اين کيست؟ ميرزا فرمود: -ايشان آقا شيخ عبد الکريم يزدي است. مادرش در اندرون ما به کارهاي خانه کمک ميکند و خودش نيز شروع به درس خواندن کرد و اکنون طلبه فاضلي است، آدم خوبي هم است. تازه وارد، از من مسأله ايی پرسيد. من از فرط سادگي سؤال، جوابي ندادم و اعتنائي نکردم. زيرا با خود گمان مي کردم که اين شخص فالگير و کف بين است و حالا ميخواهد با اين پرسش، علميت مرا هم آزمايش کند. نگاهي به او کردم، نگه کردن عاقل اندر سفيه و لب فرو بستم. امّا ميرزا به خشم در من نگريست و خود بلا فاصله در پاسخ پرسش آن مرد عجيب و غريب فرمود: -علماء چنين ميگويند… [جواب مسأله را داد] - آن مرد گفت: -نه! اين طور است… [و شروع به صحبت کرد] ميرزا، تقرير او را نوشت و بعد نوشته خود را به او نشان داد و پرسيد: -اين طور فرموديد؟ مرد نگريست و گفت: آري. آنگاه آن ناشناخته مرد دوباره متوجه من شد و خطاب به من گفت: بيرق رياست تشيع را در قم بر دوش حاج شيخ عبد الکريم يزدي نامي، ميگذراند، نکند تو باشي!؟ اهل مجلس همه به گونه ايی ابهام آميز در من نگريستند. آن زمان، آن مرد ژوليده از جاي برخاست و عازم رفتن شد. ميرزا، متواضعانه کفشهاي آن چناني اين مرد ناشناخته را جفت کرد. او را به تمام و کمال بدرقه فرموده برگشت. آنگاه با من بسيار تغير کرد و از سوء ادب من بسيار بر آشفته شده بود. آن وقت من پرسيدم: -مگر ايشان که بودند؟ ميرزا فرمودند: -آخوند ملا فتحعلي سلطان آبادي.