خدایا...
16 آبان 1398
????
خدایا…
قصه وکالت را زياد شنيده ام
اما قصه وکیلی چون تو را نه …
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است
پرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی است
از روزی که ایمان آوردم، تو وکیل منی و تنها پناهم
و تو در این عشق بازی، پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را …
رازی بنام “توکل” …
“توکل” قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی در تمام لحظات روشنایی،
دستانت در دست من است …
بنده من، نگران نباش و به من اعتماد کن…
“توکل” …
و فهمیدم :
“حسبنا الله ونعم الوکیل”