#خدمت_به_دیگران
29 مرداد 1398
#شهید_ابراهیم_هادی
يك روز ابراهيم را ديدم كه با عصای زير بغل در كوچه راه ميرفت چند دفعهاي به آسمان نگاه كرد و سرش را پايين انداخت، رفتم جلو و پرسيدم: “چيزي شده آقا ابرام؟” اول جواب نميداد ولي با اصرار من گفت: “هر روز تا اين موقع حداقل يكي از بندههاي خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده بود مشكلش را حل ميكرديم اما امروز از صبح تا حالا كسي به من مراجعه نكرده. ميترسم نكنه كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت رو از من گرفته باشه"…
#خدمت_به_دیگران
#سلام_بر_ابراهیم