داستان (از جنس فرشته ها )
??????
❣️داستان (از جنس فرشته ها )
??دوستی تعریف میکرد چند وقت پیش هنگامیکه که با همسرم پشت چراغ قرمز سعادت آباد بودیم ، متوجه مادری پیر شدیم که منتظر تاکسی بود.
چراغ که سبز شد آمدم کنار و در ماشین را باز کردم گفتم: مادر میرسونم تان .
??تشکر کرد و قبول نکرد ولی وقتی اصرار من و همسرم را دید بسختی سوار شد و خواهش کرد اولین جایی که به مسیرش نزدیکتره پیاده شود.
??سر صحبت را باز کردیم . از من شغلم را پرسید و برامون کلی دعای خیر کرد ، برای مردم آرزوی خیر داشت ، قشنگ دعا میکرد ، قشنگ صحبت میکرد. بقول خودمون انرژی مثبت بود.
??از سعادت آباد که راه افتادیم چندین بار میخواست پیاده شود ولی هر بار به بهانه ای نگذاشتیم. لذت می بردیم از بودنش ، از حرف زدنش ، از نوع دعا کردنش که جور دیگه ای بود.
حین صحبت متوجه شدیم هفته ای 2 یا 3 بار به سعادت آباد در رفت و آمد است. فضولی کردم پرسیدم مادرم این مسیر رفتن آمدنش برای شما با این سن و سال ناراحت کننده نیست؟ گفت پسرم کار میکنم و از اینکه کار میکنم راضی و شاکرم . گفتم چه کاری؟ شما در این سن و کار؟
??القصه دوست ما متوجه شد که این مادر بزرگوار و دوست داشتنی علاوه بر کار کردن در منزل دیگران ، در ماه یکی دو روزی هم بدون هیچ چشم داشتی و فقط از روی عشق و انسان دوستی در آسایشگاه سالمندان به پرستاری از سالمندان می پردازد.
❣️کافیه دور و برمون را بهتر نگاه کنیم ، اطرافمون پر است از این فرشته های دوست داشتنی.