داستان زیبا "لیلی و مجنون"
داستانک
داستان زیبا “لیلی و مجنون”
لیلی و مجنون خیلی به هم علاقه مند بودند . روزی مجنون به روستای لیلی میره و از اونجایی که اجازه ی دیدنش رو نداره به مسجد میره . وقتی لیلی خبردار میشه لیوان شیری به وسیله کنیزش برای مجنون می فرسته . کنیز شیر رو به مسجد می بره وصدا میزنه مجنون مجنون !!!مجنون کیه که لیلی براش شیر فرستاده ؟!؟! مجنون هم که غرق افکارش بوده صدای کنیزک رو نمی شنوه. مردی جلو میاد و میگه من مجنونم شیر رو بده بخورم. کنیز هم شیر رو بهش میده بخوره. کنیز به خانه برمیگرده .
روزهای بعد هم به همین صورت کنیز به مسجد شیر می بره و فریاد میزنه مجنون کیه لیلی براش شیر فرستاده و هر روز مردهای بیشتری جمع شده شیرها رو که روز به روز بیشتر میشده می گرفتند و می خوردند . تا اینکه روزی لیلی پارچی پر شیر براش می فرسته.
و طبق معمول کنیز فریاد می زنه مجنون کیه که لیلی شیر براش فرستاده ؟باز چندین مرد جلو آمده و می گویند ما مجنونیم شیرها رو بده بخوریم . و کنیز به آنها میده و با پارچ خالی زود برمی گرده . وقتی لیلی می بینه کنیز زود برگشته از او می پرسه خب زود برگشتی !!آیا مجنون ظرفی داشت که شیر ها رو خالی بکنه ؟؟کنیز می گه همه ی شیرها همو ن لحظه تموم شد . لیلی میگه عجیبه !!!بگو ببینم مجنون چه شکلی بود ؟؟؟؟
کنیز میگه : مجنون روز اول یکی بود روز دوم دوتا شد روز سوم سه تا…..و امروز شش هفت نفر بودند.
لیلی میگه : آخه مجنون من یکیه . خب برای اینکه مجنونم رو بشناسی امروز یک کارد و یک لیوان ببر و بهشون بگو لیلی امروز یک سوم این لیوان رو خون می خواد . کنیز به مسجد میاد و فریاد میزنه مجنون مجنون مجنون کیه ؟؟؟ده دوازده مرد به گمان این که باز شیر اومده جلو میان و میگن کجاست شیر ؟؟؟کنیز می گه لیلی امروز شیر نفرستاده واز شما یک سوم این لیوان رو خون می خواد . همه مردها می گن برو بابا !!!خون کجا بود !!!! از کجا خون بیاریم؟؟
?این حکایت حال کسانی هست که تا وقتی غرق نعمتهای خدا هستن ادعای عشق به خدا رو دارند اما وقتی در معرض امتحان الهی، نعمتی ازشون گرفته میشه معلوم میشه که فقط ادعای عاشقی داشتن…….
اکنون ما واقعا می توانیم ثابت بکنیم عاشق خداییم ؟؟