داستان معنوی
✅داستان معنوی
?یکی از روزهای گرم تابستان بود؛ برای نماز ظهر به سمت مسجد فاطمیه قم حرکت کردم. لکن به جهت پرسشی که داشتم، کنار درب خانهشان رفتم تا در مسیر مسجد بپرسم.
?آقا از خانه در آمدند و طبق معمول، ذکری بر لب مبارکشان بود. مدام خواستم سؤالم را بپرسم، ولی دیدم که مشغول ذکرند.
کمکم به مسجد نزدیک میشدیم، دل به دریا زدم و وسط ذکرشان سوالم را پرسیدم.
آیتالله بهجت ابتدا در همان وسط کوچه ایستادند؛ سپس با تعجب به من خیره شدند و در حالیکه انگشت اشاره خودشان را به سمت آسمان بلند کردند فرمودند:
«وقتی کسی با یک بزرگتر حرف میزند نباید وسط حرفش بپرید!»
?و این فرمایش آیتالله بهجت، مهمتر و مؤثرتر از پرسش و پاسخ پرسشی بود که به دنبالش بودم…
ما تا بحال خدا را کَس حساب نمیکردیم ولی عارف اول خدا را حساب میکند بعد بقیه را. اولیای خدا خودش را وسط پیادهروی در کوچه، خودش را در محضر خدا میدید، ولی ما در نمازمان چنین حالتی نداریم.
#داستانهای_معنوی
╭┅────────┅╮