#داستانک
#داستانک
منبع: سجاده عشق، ص۲۱
سعد بن قیس همدانی گوید: در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام روزی او را در کنار دیواری دیدم.
عرض کردم: ای امیرالمومنین چرا در این هنگام که هوا گرم و زمان استراحت است. بیرون آمدی؟
حضرت فرمود: بیرون نیامدم مگر این که مظلومی را یاری دهم یا به فریاد دادخواهی رسیدگی کنم.
در این هنگام بود که زنی به سوی او آمد که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود نمی دانست به کجا مراجعه کند.
نزد امام ایستاد و گفت: ای امیرالمومنین همسرم به من ستم و تعدی کرده و قسم یاد کرده است که مرا کتک زند. شما با من بیا و ما را صلح بده.
حضرت سرش را پایین انداخت و پس از لحظه ای سر بلند کرد و فرمود: والله میروم تا اینکه مظلوم حقش را راحت و با قطعیت بگیرد. منزلت کجاست؟
آن زن گفت: فلان جاست.
امام علیه السلام با او حرکت کرد تا به منزلش رسیدند.
زن گفت: این جا خانه ماست. حضرت کنار درب منزل ایستاد و بر اهل خانه سلام کرد در این هنگام جوانی که پیراهن بلند و رنگارنگ پوشیده بود از خانه بیرون آمد.
امام علیه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوی پیشه کن، تو همسرت خودت را ترسانده ای؟
جوان گفت: مسائل خانوادگی ما چه ربطی به شما دارد؟
به خدا قسم او را به خاطر سخن تو به آتش میکشم.
امام علیه السلام همواره شمشیر خود را ب#داستانک
منبع: سجاده عشق، ص۲۱
سعد بن قیس همدانی گوید: در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام روزی او را در کنار دیواری دیدم.
عرض کردم: ای امیرالمومنین چرا در این هنگام که هوا گرم و زمان استراحت است. بیرون آمدی؟
حضرت فرمود: بیرون نیامدم مگر این که مظلومی را یاری دهم یا به فریاد دادخواهی رسیدگی کنم.
در این هنگام بود که زنی به سوی او آمد که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود نمی دانست به کجا مراجعه کند.
نزد امام ایستاد و گفت: ای امیرالمومنین همسرم به من ستم و تعدی کرده و قسم یاد کرده است که مرا کتک زند. شما با من بیا و ما را صلح بده.
حضرت سرش را پایین انداخت و پس از لحظه ای سر بلند کرد و فرمود: والله میروم تا اینکه مظلوم حقش را راحت و با قطعیت بگیرد. منزلت کجاست؟
آن زن گفت: فلان جاست.
امام علیه السلام با او حرکت کرد تا به منزلش رسیدند.
زن گفت: این جا خانه ماست. حضرت کنار درب منزل ایستاد و بر اهل خانه سلام کرد در این هنگام جوانی که پیراهن بلند و رنگارنگ پوشیده بود از خانه بیرون آمد.
امام علیه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوی پیشه کن، تو همسرت خودت را ترسانده ای؟
جوان گفت: مسائل خانوادگی ما چه ربطی به شما دارد؟
به خدا قسم او را به خاطر سخن تو به آتش میکشم.
امام علیه السلام همواره شمشیر خود را به همراه داشت. در این هنگام که جوان گستاخی کرد ضربه شمشیر حضرت را احساس کرد.
آنگاه به او فرمود: من به تو امر بعمروف و نهی از منکر میکنم و تو رد میکنی؟ همین الان توبه کن و گر نه تو را خواهم کشت. مردم به خدمت حضرت رسیدند و اطراف او جمع شدند. جوان جسور که طرف خود را شناخته بود و وحشت زده شده بود.
عرض کرد: یا امیرالمومنین مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا قسم فرش زمین خواهم شد تا همسرم پا بر روی من گذارد.
در این جا بود که امام (علیه السلام) به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهرداری کند و با خود این آیه را تلاوت میفرمود:
لا خیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس -
خیری در سخنان آنان نیست مگر کسی که امر به صدقه یا کار خیر کند یا بین مردم را اصلاح نماید. [۱]
حمد خدایی را که به وسیله من بین زن و مردی را اصلاح کرد. [۲]
———-
[۱]: - نساء - ۱۱۴
[۲]: - سفینه البحار، ج ۲، ص ۳۲۱ه همراه داشت. در این هنگام که جوان گستاخی کرد ضربه شمشیر حضرت را احساس کرد.
آنگاه به او فرمود: من به تو امر بعمروف و نهی از منکر میکنم و تو رد میکنی؟ همین الان توبه کن و گر نه تو را خواهم کشت. مردم به خدمت حضرت رسیدند و اطراف او جمع شدند. جوان جسور که طرف خود را شناخته بود و وحشت زده شده بود.
عرض کرد: یا امیرالمومنین مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا قسم فرش زمین خواهم شد تا همسرم پا بر روی من گذارد.
در این جا بود که امام (علیه السلام) به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهرداری کند و با خود این آیه را تلاوت میفرمود:
لا خیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس -
خیری در سخنان آنان نیست مگر کسی که امر به صدقه یا کار خیر کند یا بین مردم را اصلاح نماید. [۱]
حمد خدایی را که به وسیله من بین زن و مردی را اصلاح کرد. [۲]
———-
[۱]: - نساء - ۱۱۴
[۲]: - سفینه البحار، ج ۲، ص ۳۲۱