در کتاب مستدرک الوسائل مرحوم حاجی نور علیه الرحمه از یکی از مشایخ بزرگ نقل می کرد که ایشان فرمود:
در کتاب مستدرک الوسائل مرحوم حاجی نور علیه الرحمه از یکی از مشایخ بزرگ نقل می کرد که ایشان فرمود:
در قریه ما مسجدی بود که متولی آن بنام محمد بن ابی اذینه بود این جناب شیخ متولی مسجد و مدرس نیز بود و هر روز در وقت معین مسجد می آمد و همآنجا نیز درس می داد.
روزی شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نیامد دنبالش فرستادند و احوالش را پرسیدند گفتند شیخ بستری شده است همه بر خواستیم به عیادتش رفتیم دیدیم شیخ در رختخواب افتاده و قطیفه ای سرتاپایش را پوشانیده است و ناله می کند و فریاد می زند سوختم سوختم.
احوالش را پرسیدیم؟
گفت: سرتاپایم می سوزد مگر رانهایم. پرسیدیم چطور شده سوخت؟
گفت: شب گذشته خوابیدم در عالم رؤیا دیدم قیامت برپا شده و جهنم را آورده اند. پل صراط را روی آن گذاشته تا مردم از روی آن بگذرند و من هم از کسانی بودم که می بایستی رد می شدم، اوّل حرکتم خوب بود امّا هر چه بیشتر جلو می رفتم سخت تر می شد زیرپایم باریکتر می شد و جهنم شعله ورتر می شد. مثل قطعات کره موج می زدآتش سیاه زیر پایم موج می زد یک پایم می خواست بیفتد با پای دیگر خودم را نگه داشتم بالاخره کار بجائی رسید که افتادم.
شراره آتش مرا رو به پائین کشانید چیزی نمی دیدم حیرت و ترس و اضطراب مرا گرفته هر چه دست اینطرف و آنطرف می زدم بجائی نمی رسید فریاد رسی نبود. ناگهان بدلم گذشت مگر نه علی(ع) فریادرس است علاقه به علی(ع) کار خودش را کرد و گفتم یا علی (یا علی ادرکنی) ای علی بفریادم برس.
تا این جمله را بر دل و زبانم گذرانیدم نور علی(ع) را بالای سر خود احساس کردم سرم را بالا کردم دیدم آقا امیرالمؤمنین علی(ع) روی صراط ایستاده است و به من فرمود: دستت را به من بده دست دراز کردم آقا علی(ع) دست شریف و مبارک را جلو آورد آتش کنار رفت دست لطف و عنایت آقا علی(ع) آمد و مرا از جاذبه آتش گرفت و بالا آورد دست روی رانهایم کشید. وحشت زده از خواب بیدار شدم تمام بدنم می سوخت جز همان جائی را که آقا علی امیرالمؤمنین(ع) دست گذارده بود.
قطیفه را کنار زد فقط قسمتهائی از رانش سالم بود، بقیه بدنش همه تاول زده بود و سه ماه معالجه می کرد تا خوب شد و هر وقت در مجلسی از او سؤال می کردند و شرح ماجرا را می گفت از هول تب می کرد.
?کرامات العلویه