#دلنوشته
#دلنوشته
?دیشب از ستاره ای خواستم که بنشیند پای حرف هایم تا از محبوبم برایش بگویم،
?برایش از شماگفتم،
از بار ها مهربانی ای که در حقم کرده اید،
از الطافتان،
از اینکه
همیشه حواستان هست به من،
از اینکه به وجود شما ثابت مانده است
زمینی که من در آن زندگی میکنم
و آسمانی که ستاره در آن!
?برای ستاره از دلتنگی گفتم،
گفتم
که در این چند سالِ زندگی
ندیده ام حتی یک بار هم
روی ماهتان را؛ ?
داشتم برایش از حکایت انتظار می گفتم که…
با صدایی حزن آلود زمزمه کرد:
أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ؟
کجاست آن وجود مقدسی که سبب اتصال بین زمین و آسمان است!؟ ?
و من هم با چشمان بارانی ادامه دادم:
أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ؟
کجاست جلوه خدا،که دوستان به سویش روى آورند!؟ ?
و بعد
آسمان وزمین با ما هم نوا شدند
که:
“أین صاحبنا!؟ “
“کجاست صاحب ما؟ “?
? تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود ?
???