روزهای رفتهٔ زندگی را ورق میزنم چه خاطراتی ڪه زنده نمیشوند
20 آذر 1398
روزهای رفتهٔ زندگی را ورق میزنم
چه خاطراتی ڪه زنده نمیشوند
چه روزها ڪه دلم میخواست
تا ابـد تمام نشوند
و چه روزها ڪه هر ثانیهاش
یک سـال زمـان میبـرد
چه فکرها ڪه آرامم کرد
و چه فکرها ڪه روحم را
ذره ذره فرسود
چه لبخندها ڪه بی اختیار
بر لبانم نقش بست
و چه اشکها ڪه بی اراده
از چشمانم سرازیر شد
چه آدمها ڪه دلم را گرم کردند
چه آدمها ڪه دلم را شکستند
چه چیزها ڪه
فکرش را هم نمیکردم و شد
و چه چیزها ڪه فکرم را پر کرد و نشد
چه آدمها ڪه شناختم
و چه آدمها ڪه فهمیدم
هیچگاه نمیشناختمشان
کاش ارمغان روزهایی ڪه گذشت
آرامشی باشد از جنس خـدا
آرامشی ڪه هیچگاه تمام نشود…