زندگی عاشقانه ی مذهبی#قسمت_سی_و_چهار
07 مرداد 1398
❤️زندگی عاشقانه ی مذهبی❤️
#شهید_امین_کریمی
#به_روایت_همسر
#قسمت_سی_و_چهار
#تسبیح_سبز
گفت :زهرا جان، سوغاتیها را بیاور.
برای شما یک هدیه مخصوص آوردهام!
گفتم ،من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند! گفت :حالا برو آن جعبه را بیار!
یک تسبیح سبز به من داد….
با خودم گفتم: من که تسبیح نخواسته بودم!
گفت: زهرا این یک تسبیح مخصوص است…
گفتم :یعنی چی؟ یعنی گرونه؟
گفت :خب گرون که هست اما مخصوصه!؟
این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آوردهام.
این تسبیح را به هیچکس نده…
تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا میداند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد …
بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد…. تسبیحام سبز بود که یک شهید به من داده بود…