سال ، دارد تمام می شود ...
? سال ، دارد تمام می شود …
دارم فکر می کنم ؛
به روزهایی که رفت …
به لحظاتی که خندیدم …
لحظاتی که اشک ریختم …
و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت …
با سرعت ، مرور می کنم ؛
اتفاقاتِ خوب و بدی را که برایم افتاد …
آدم هایِ جدیدی را که وارد زندگی ام شدند …
و آدم هایی را … که از زندگی ام رفتند …
دیگر قرار است یک جمله ی “یادش بخیر” قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید …
قرار است امسالم بشود ؛ “پارسال” …
من تمام این روزها را زندگی کردم ،
خوب هایشان برایم امید بود ، و بدهایشان برایم درس !
میانِ همین روزها بود که یاد گرفتم ؛
قوی تر باشم …
عاشق تر باشم …
مهربان تر باشم …
خدایا ، به مردمِ کشورم کمک کن !
دستی به سر و گوشِ زندگیشان بکش …
دردهایشان را درمان باش …
و دلهایشان را از همیشه شادتر کن !!!
ای کاش سالِ جدید برایمان ، سالِ اتفاقاتِ خوب باشد …
کاش بادهایِ بهار ، همدلی و عشق را همه جا پخش کنند …
و کاش ابرها ، مهربانی بر سرِ این مردم ببارند …
آنقدر که انسانیت ، جانی دوباره بگیرد !
کاش سالِ پیشِ رو ، بهترین سالِ زندگیمان شود …
سالی که تنها اشکِ جاری از چشم ها ، اشکِ شوق باشد …
سالی که همگی خوشبخت باشیم …
سالی که …
دلمان نیاید تمام شود … !