سلام بر ابراهیم2
#خاطرات_شهدا
قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود.
یکبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. یکی از علما هم آنجا بود.
ابراهیم از خاطرات جبهه میگفت. یادم هست که گفت: در یکی از عملیاتها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم. از لابه لای بوته ها و درختها حسابی به دشمن نزدیک شدم.
یک سرباز عراقی در مقابلم بود. یکباره در مقابلش ظاهر شدم. کس دیگری نبود. دستم را مشت کردم و باخودم گفتم: با یک مشت او را میکشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده باشیم.
چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت. او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند.
به جای زدن او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید میلرزید.
دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم.
بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم…
#شهیدابراهیم_هادی
? سلام بر ابراهیم2
? اللهم عجل لولیک الفرج…?