سلام مولای من ، مهدی جان
22 شهریور 1398
سلام مولای من ، مهدی جان
غبار معرکه هرچند فرو نشسته است اما هنوز پیکر پاره پاره شقایق ها بر زمین است و سرهای مطهر بر نیزه و لب ها عطشناک و آسمان ، خونبار و زمین ، داغدار … و کودکان در زنجیر و بانویی در خیل نامحرمان با داغ هزار خنجر بر سینه دعای فرج می خواند …
مولاجان … به حق اضطرار عمه جانت برگرد …