سلام مولای من ، مهدی جان
26 شهریور 1398
سلام مولای من ، مهدی جان
شب ، آنجا به پایان می رسد که به آستان روشنت سلام می دهم و امید ، آنجا می دمد که در هیاهوی ملتهب گرفتاری ها ، بودنت را به یاد می آورم و بهار ، آنجا آغاز می شود که عطر یادت در روحم می پیچد …
من با تو پر از صبح و امید و بهارم …
از غصه و شب و پاییز ، چه غم ؟ …