#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
یه لات بود توی مشهد.
داشت میرفت دعوا ، دکتر چمران دیدش ، دستش رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه !!
به غیرتش برخورد و به همراه چمران رفت جبهه.
توی جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش توی اتاق چمران.
رضا شروع میکنه فحش دادن به چمران ، وقتی دید که چمران به فحش هاش توجه نمیکنه ، یه دفعه داد زد ، کچل با توأم!
چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ ، چیه آقا رضا ، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید !!
رضا که تحت تأثیر رفتار چمران قرار گرفته میگه:
میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای ، چیزی!
چمران: چرا؟
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ، تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
چمران: اشتباه فکر میکنی! یکی اون بالاست ، هرچی بهش بدی میکنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده.
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم ، یکم مثل اون بشم !!
رضا جا خورد و رفت توی سنگر نشست و زار زار گریه میکرد ، اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود ، سر نماز موقع قنوت صدای گریه اش بلند بود ، وسط نماز ، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ،
رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید…!
#شهیددکترمصطفی_چمران
? یادگاران