شب بود که رفتند مأموریت
شب بود که رفتند مأموریت
در اونجا با توجه به صعب العبور بودن و مسایل دیگر منطقه باید سه نفر به سه نفر اعزام می شدند
اما تصمیم بر آن شده بود که حداقل دو گروه شش نفره وارد منطقه بشوند به همراه یک فرمانده گردان که آقای جعفرخانی بود که به شهادت رسید
خود ایشون هم شش ماه قبل از شهادتش بازنشست شده بوده که گفته بوده تا یک نفری رو مثل خودم پیدا نکنم و خاطرم جمع نشود نمی روم
انجام این مأموریت را هم ایشان قبول می کنند
آقای میریان گفت که جعفرخانی از من هیچ وقت چیزی نمی خواست ولی این دفعه خواست اجازه بدهم خودش از بین نیروها افرادی که می خواهد برای این مأموریت انتخاب کند
فرمانده گردان بلند می شه و به صراحت می گه که این مأموریتی که می رویم هیچ کدام از ما بر نخواهد گشت
حداقل ده نفر از ما شهید خواهد شد. چه کسی می آید؟
سی و پنج نفر از اون جمع بلند می شوند که یکی از اون ها هم محمد بوده
از این سی و پنج نفر باز یازده نفر رو جدا می کند
چند نفری از دوستان فرمانده گردان که درجه های بالایی داشته اند وقتی نگاه می کنند و می بینند که آقای جعفرخانی این دو نفر جوان
#محمد_محرابی_پناه و #کمیل_صفری_تبار
را انتخاب کرده است خیلی ناراحت می شوند و می گویند از اینجا که برگردیم دیگر با او کار نخواهیم کرد!
چرا ما که تجربه و توان بیشتری داشتیم انتخاب نکرد
تقریباً برای همه مسجّل بوده که همراه این عملیات حتماً شهادت هم هست. محمد هم وارد منطقه عملیاتی شده و همراه با دوستش صفری تبار که عقد اخوت برای #شفاعت و #شهادت? بسته بودند شهید می شوند
#به_نقل_از_پدر_شهید_محرابی_پناه