#شعر_مهدوی
15 خرداد 1398
#شعر_مهدوی
مي رود ماهيّ و ماه ديگرم در غيبت است
دل،ز هجرش پُر غم و از غيب او در حسرت است
اي مَه روزه برو،بر او سلامم بر رسان
بهر استهلال او چشمان ما در حيرت است
تا نتابد ماه او عيدي به جان و سينه نيست
ديدگانم بر در و در انتظار نصرت است
دسته دسته،سوي صحرا،با اميد ديدنت
چشم استهلاليون،بر آن هلال رحمت است
هر كه را علم رصد بر ماه رويت داده اند
از فروغ روی تو در انبساط و بهجت است
مشتري ها داري و منظومه ات بي انتهاست
كهكشان باطنم،روشن به نور حضرت است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ