#شهدا #ازدواج
26 اردیبهشت 1398
? #شهدا
? #ازدواج
شب ازدواجمان? وقتی می خواستیم دور حرم، دور بزنیم. محمود با ماشین،? دنبال من اومد.
خواستم سوار ماشین بشم که برادرم معترضانه گفت:
«محمود آقا! آخه به همین سادگی؟»?
نگاهی به ماشین انداختم. حتی یک گل هم روی اون زده نشده بود! ?
محمود جواب داد: «برای چی ماشین روگل بزنم! تا همه ببینن، (توی این وضعیت که در هر خونه ای عکس یه شهید نصب شده،) ما عروس میبریم!»?
اون وقت من سوار ماشین شدم.
ماشین را دور حرم نگه داشت، ?
مفاتیح کوچکی از جیبش دراورد و شروع به خوندن کرد.
در دل به انتخابم بالیدم؛ تا اون لحظه ندیده بودم که هیچ دامادی ،شب ازدواجش، چنین عملی انجام بده.?❤️