#شهدا_و_محرم
01 شهریور 1400
???????
#شهدا_و_محرم
#شهید_مدافع_حرم
#حامد_جوانی
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن… تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه… با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد…
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: “اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی”
و همینطور می گفت: “شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت”
که بالاخره این طور هم شد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو