#شهید_مجید_قربانخانی
28 فروردین 1398
?آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای #مجید پول? ریختهاند که اینطور تلاش میکند. باورمان شده بود.
?یک روز #سند_مغازه را به مجید دادم، گفتم: این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش? برای خودت. هر کاری میخواهی بکن. حتی اگر میخواهی سند خانه? را هم میدهم. تو را به خدا به #خاطر_پول نرو❌
?مجید خیلی #عصبانی شد? و بارها پایش را به زمین کوبید و فریاد زد? «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو? من بازهم #میروم. من خیلی به همریختم?»
?مجید تصمیمش را گرفته بود. یک روز بیقید به تمام حرفهایی که #پشت_سرش میزنند. کارتهای بانکیاش? را روی میز میگذارد و #جیبهایش را خالی میکند. تا ثابت کند هیچ پولی در کار نیست❌ و ثابت کند چیز دیگری است که #او را میکشاند? و می رود
#شهید_مجید_قربانخانی