#شهید_محمد_غفاری
19 آبان 1402
روزهایی که از محل کار به خانه می آمد با همه ی خستگی سعی می کرد با لبخندی بر لب وارد شود. در حالی که چشمانش از فرط بی خوابی و خستگی سرخ شده بود، اما همچنان گرم و صمیمی صحبت می کرد. بعد شروع به احوال پرسی و خنده می کرد. فضای بیرون را کاملا از یاد می برد.
#شهید_محمد_غفاری