شهید مدافع حرم
یک بار که مجروح شده بودے گفتم “دیگه نباید برے” گفتی “مثل زنانکوفی نباش” گفتم “تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلاً اذیت نشو و فقط نرو ” گفتی “باشه نمےرم".
بعد از ناهار گفتم “منو می بری؟ “
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- هیئت نباید بری
-چرا؟
-مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمی ریم و فقط توی خونه نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم.
بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم “پاشو بریم هیئت”
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم
-چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنے؟
-بله…یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم “قبول! اسم تومصطفاست"….
برشی از کتاب
” اسم تومصطفاست “
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدر زاده به روایت همسر
?شهید مدافع حرم
?مصطفی صدرزاده
?سالروز شهادت
#اربعین
#یاد_شهدا_باصلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج