#شهیدانه/#شهیدهطیبهواعظیدهنوی
🦋°°
روز سی ام فروردین 1356، در پی دستگیری
یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های
بازرسی به همسرم مشکوک شد و او را دستگیر کرد.
طبق قرار قبلی که من و ابراهیم داشتیم
اگر ابراهیم دیر بهخانه می آمد،منباید اسناد
و مدارک را می سوزاندم و خانه را ترک می کردم.
و من آنروز همین کار را انجام دادم، غافل از آنکه
خانه زیر نظر است.😔
صبح بر سر قرار با برادرم مرتضی رفتم،
غافل از آنکه مأموران در پی من هستند.
در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را
گفتم و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی شد.😢
سپس به خانه باز گشتم تا خانه را از
نارنجک و اسلحه پاکسازی کـــنم غافل
از اینکه ساواک منتظر من است.
پس از اتمام فشنگ هایم به هـــــمراه
فرزند شیرخوارم مـهدی دستگیر شدم.
وقتی ساواک من را دستگیر و بهدست هایم
دستبند زد تنها نگرانی ام برای حـــــــجابم بود
و به آنهایی که مرا دستیگر کرده بودند گفتم:
مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.🥺
من، ابراهیم و پــــــسرمان محمدمهدی را پس
از چند روز شکنجه از تبریز به کـــــمیته تـهران
مــــــــــنتقل کردند و یـک مـاه تـــــــمام مـــا را زیر
سخت ترین شکنجه ها قرار دادند و سرانجام
در سوم خرداد56 زیر شکنجه به تنها آرزویشان،
یعنی شـــــ🌷ـــــــهادت رسیدند.
#شهیدانه/#شهیدهطیبهواعظیدهنوی🌹