#شهیدبرونسی...
02 آبان 1398
⚘ #شهیدبرونسی…
? #جهیزیه فاطمه حاضر بود.
یک قاب عکس از عبدالحسین را
دادم فاطمه گفتم بیا #مادر اینو بذار رو وسایلت. به شوخی گفتم بالاخره پدرت باید وسایلت رو ببینه اگه چیزی کم و کسری داری برات بیاره! شب #عبدالحسین رو خواب دیدم، با ظاهری آراسته و چهره نورانی. یک پارچِ خالی تو دستش بود! با خنده گفت: اینو
هم بذار رو جهیزیه ی فاطمه…
صبح که رفتیم سراغ جهیزیه دیدیم فقط #پارچ نخریدیم!!