شهیدم کن...
29 اردیبهشت 1398
? شهیدم کن… ?
✅ زمانی که مهدی تازه زبان باز کرده بود از اولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن… .
خیلی برایم عجیب بود. بزرگ تر که شد، می گفت مامان، این دنیا با همه قشنگی هایش تمام می شود.
بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهدا زنده اند.
✳️ سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به خدا می گفتم: خدایا! من که نمی دانم چه می خواهد هر چی می خواهد به او بده.
? می دانستم دنبال شهادت بود. هیچ گاه هم زیر بار ازدواج نرفت. مهدی همه زندگی ام بود.
❄️ من مریض بودم، دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده! من جبران می کنم. آخر هم جبران کرد…
? از خاطرات #شهید_مهدی_عزیزی از علاقمندان شهید ابراهیم هادی
? برگرفته از کتاب مدافعان حرم - اثر گروه شهید هادی