#شیخ_حسنعلی_نخودکی
#شیخ_حسنعلی_نخودکی
?خدا آیت الله میرجهانی را رحمت کند، میفرمود: من طلبۀ جوانی بودم، شنیده بودم مرحوم آشیخ حسنعلی نخودکی در مشهد است. به مشهد رفتم. ایشان یک جایی نماز میخواندند، بعد از نماز رفتم خدمت ایشان نشستم، فرمودند: چه کار داری؟ گفتم: آقا بیمار هستم، نزد طبیب آمدم، فرمود: بیماری که نزد بیمار دیگر آمده است. حالا چه کار داری؟ گفتم: یک دستورالعمل میخواستم، یک دستوری را نوشته بودند و گفته بودند فردا بیا بگیر که همین آیةالکرسی و آیۀ «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ» بود.
?بعد ایشان میفرمود همان جلسۀ اول که خدمت ایشان بودم، یک سرهنگی که رضاشاهی بود، خدمت ایشان آمد و عرض کرد: آقا دختر من تومور مغزی گرفته است و او را به فلان کشور خارجی بردند و من از شما التماس دعا دارم، ایشان سر خود را پایین انداخت، مدتی گذشت، فکر کردم خوابیدند، بعد سر خود را بالا کرد و به آن سرهنگ گفت: دیر آمدی دختر تو الآن فوت کرده است، خبر آن به تو نرسیده است، تلگراف آن فردا برای تو میآید، آن سرهنگ هم بلند شد و رفت. آقای میرجهانی میگفت من دنبال آن سرهنگ رفتم گفتم فردا من چه موقع میتوانم شما را ببینم؟ زمان و مکان را به من گفت. وقتی رفتم، دیدم آقا درست فرمودند و خبر فوت آن دختر آمد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈